راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

هدیه آسمانی

سیسمونی

سلام عشق مامان الان هفته ٣٣ رو با هم می گذرونیم گلم . تو چند هفته قبل یه کم فشارم بالا بود و من فقط نگران تو بودم که نکنه خدا نکرده مشکلی برات پیش بیاد عزیزم. خدا رو شکر که فعلا با دارو کنترل شده و شما هم حسابی شیطونی می کنی و به مامان نشون می دی که جات همچینم بد نیست...... و من نباید بی خودی ناراحت باشم. دیشب بالاخره سرویس خوابتو آوردن و منو کلی خوشحال کردم آخه خیلی ذوق دارم وسیله هاتو بچینم، همونی شده که می خواستم عزیزم امیدوارم دوسش داشته باشی و همیشه شاد و سلامت ازش استفاده کنی . راستش همونطور که فکر می کردم طاقت نیاوردمو همون شبونه یه سری از وسیله هاتو چیدم . بعدشم عکس گرفتم و می خوام یه سریشو ب...
10 آذر 1392

بدون عنوان

سلام گل پسرم امروز ٢ تا آمپول بتامیتازون زدم فردا هم باید ٢ تای دیگه بزنم تا ریه های شما گل پسری کامل بشه. یه کم ناراحتم آخه فشار خونم بالاست با اینکه رژیم غذایی دارم و اصلا نمک نمی خورم  و اینم خیلی نگرانم کرده...  ولی بد به دلم راه نمی دم آخه من شما رو به امام رضا و خود خدا سپردمت انشاله که به موقع و سلامت می آی بغلمون.........
2 آذر 1392

شروع 8 ماهگی

سلام مامانی پسر گل من رفت توی 8 ماه مبارک باشه گلکم به امید خدا این ماهم خوب و سلامت پشت سر می زاریم بعدشم ماه دیگه و بعدش دیگه می آی تو بغلم ....خدا می دونه چقدر چشم انتظار اون روزم... شنبه گذشته  که می شد 25 آبان 92 با  بابایی و مامانی(مامان من) رفتیم بهار کلی برات خرید کردیم. تقریبا همه چیزایی که لازم داشتیم رو خریدیم. سرویس کالسکه ات هم گرفتیم گلم خیلی قشنگه مبارکت باشه عزیزم و امیدوارم خوشت بیاد و به سلامتی ازشون استفاده کنی. چن روز قبلشم تخت و کمدت و سفارش دادیم فقط مونده فرش و پرده و لوستر که به امید خدا اونا رو هم زودتر می گیریم و اتاقت شما رو می چینیم بعدش ازشون برات عکس می گیرم می زا...
30 آبان 1392

قربون سکسکه هات بشم گلکم

سلام مامانی قربونت بشم که با تمام وجودم حست می کنم.  خدا رو شکر می کنم که یه همچین لحظات نابیو با تو برام  رقم زده. هنوزم باورم نمی شه تو دلمی و دارم مادر می شم از خدا می خوام خودش کمکم کنه تا بتونم وظیفه مو به بهترین شکل ممکن انجام بدم و مادر خوبی برات باشم خودمم تمام تلاشمو می کنم که بهترن مادر دنیا برات باشم فندقم  دیشب برای اولین بار تو آستانه ٣٠ هفتگی سکسکه شما رو احساس کردم. نمی دونی چه حسی بود گلکم اول یه کم ترسیدم که نکنه جات تنگه که اینطوری می کوبونی به دل مامانی ولی بعدش که دقت کردم دیدم ضربه هات با نظمه و شما داری سکسکه می کنی فدات شم بعدم چون یه کم طولانی شد و نمی دونستم باید چیکار کن...
19 آبان 1392